امروز جمعه بود« روز نظافت»
منم که مثل همه ی زن...های دیگه داشتم خونه رو جارو میکردم (زن... چیه؟ شوخی کردم، وظیفه مردهاست)
موقع جارو کردن دو تا نکته به ذهنم رسید که دیدم بد نیست برای شما هم بگم
1- متوجه شدم وزن جارو از خودکار و مداد و خودنویس و ... بیشتره (قابل توجه اوناییکه میگن ما طلبه ها سنگین تر از قلم دست نگرفتیم)
2- احساس کردم زمینی که جاروش میکنم داره حال میکنه احساس سبکی بهش دست میده و میگه آخی بالاخره یکی پیدا شد این آشغال و کثیفی رو از ما برداره
میدونید یاد چی افتادم؟
یاد اینکه جمعه ها پرونده ی ما رو میدن دست یه آقای مهربون و ایشونم میشینه و برا کثیفیهایی که رو پرونده یارا و طرفدارا و منتظراش افتاده گریه میکنه
قربون اون اشکات برم یا غریب الغربا
کاش پروندم رو عاری از هر نوع کثیفی میفرستادم، شاید دعای کمیل و ندبه رو میخونن برا همین که پرونده جارو شده دست ارباب برسه
حتما این روز رو برا این گفتن روز نظافت که بریم پرونده هامونو نظافت کنیم
نمیدونم چی بگم!
به نظر شما برای بدست آوردن دل مولا و جلوگیری از گریه ایشون چیکار باید کنم؟
نگارنده : عبدالله
لیست کل یادداشت های این وبلاگ